امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

رفتن به تهران

عزیز مامان ما سه شنبه ساعت 5.30 راه افتادیم مامان بابا جون علی و مامان بزرگ بابا جون علی رفتیم تهران اخه شما چهارشنبه 15 ابان وقت دکتر داشتی. توی راه خیلی اذیت نکردی ولی اخراش دیگه خسته شده بودی ، عزیزم، ، چهارشنبه رفتیم دکتر ، دکتر وزنت کرد دور سرت و گرفت و بعدشم اب پاکی رو ریخت رو دستمون و گفت واسی مریضی امیر هیچ دوادرمونی نداره و خوب بشو نیست فقط معجزه خوبش میکنه ماهم دلشکسته از مطب دکتر اومدیم بیرون اصلا حال خوبی نداشتیم واسه همین هم رفتیم با ماشین تهران گردی . بعدشم رفتیم خونه مامان بزرگ علی . پنج شنبه صبح زود رفتیم بهشت زهرا . قم جمکران . بعدشم شب برگشتیم خونه تا صبح زود برگردیم مشهد، عشق مامان اگه دکتر اینجوری نمی گفت خیلی بیشتر بهمون...
19 آبان 1392

عکسای اتلیه خوشگل مامان

امیر مامان دیشب رفتم و خام عکسارو از خاله مرضیه گرفتم. تازه قول داده امشب تموم شاسی هات اماده بشن . و بهمون بدن عکسای ناز شمارو اخخخخخخخخخخخخخخ که چقدر شما پدر و پسر خوشتیپ و خوش عکسین. شما دوتا عشق منین و تموم هستی من تو این دنیاین. ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی                                               (( زیباترین فرشته خدا عاشقانه دوست دارم )) ...
7 آبان 1392

بی قراری

امیر مامان چند روز بی قراری می کنی خیلی همش نق میزنی و گریه می کنی . عشقم. 5شنبه که از خونه مامان جونی عمه اومدیم خونه ما زودتر اومدیم خونه چون شما بی قراری می کردی و گریه می کردی . بردیمت دکتر از دکتر پرسی دیم که چرا بی قراری می کنی گفت چون گوش سمت چپت التهابش زیاده و گوشت چون درد می کنه تو هم بیقراری می کنی. امپول بهت زدن تا اروم بشی و کلی هم شربت دادن تا بهت بدم. تازه ادیشب هم نزاشتی تا صبح بخوابی یا تا صبح سرفه می کردی یا اینکه دماغت کیپ شده بود و نفس کم میاوردی . و نفس نفس میزدی. اصلو سرفه نمی کردی نمی دونم چرا از نصف شب شروع کردی به سرفه کردن. مامان جونم زود خوب شو اخه قراره دوشنبه هفته جدید بریم تهران. اگه باز بی قراری کنی مسافرت بهت ...
4 آبان 1392

تولد گرفتن مامانی و بابایی دایی جواد واسه باباعلی

دیشب رفتیم خونه مامان جون اینا عمم اینا هم از تبریز اومده بودن رفته بودیم ببینیمشون. بابا علی نشسته بود پایین و منو دایی جواد رفتیم بالاتا کیک و اماده کنیم    بعدشم که همرو صدا کردیم تا بیان بالا وقتی اومدن بالا حسابی جشن گرفتیم و تو فسقل جوجه حسابی کیف کردی . بعد شامم هم کیک و بریدیم . خوردیم حسابی کیف کردیم . من و بابا برگشتیم خونه شما هم موندی خونه مامانی اینا تا منم امروز عصر برم از اونجا برت دارم.                ...
2 آبان 1392

بدون عنوان

عشق من امشب قراره بریم خونه مامانی دایی جواد اینا اخه چون امروز تولد باباجونه قراره دایی اینا واسه باباجون تولد بگیرن و خودبابا خبر نداره . شماهم قراره بعد حرم بری خونه مامان جون بمونی تا ما فردا صبح بریم خرید که هم واسه شما هم واسه بابا خرید کنیم چون شما از خرید بدت میاد گریه میکنی و نمی زاری خرید کنیم مجبوریم نبریمت و فقط اندازه لباساتو بگیریم و چند تا لباس اندازه خودت ببریم تا بتونیم واست لباسای خوشگل بگیرم . راستی اگه بابات جمعه پیش اومده بودو رفته بودیم اتلیه الان کادو تولدش که من و تو باهم گرفتیم و امروز بهش میدادیم عیب نداره جمعه میریم میگیریم تازه خاله مرضیه گفت زودتر واستون اماده میکنم یعنی 2 شنبه شب بهمون تحویل میده. تازه خاله مرضی...
1 آبان 1392

تولد عشق زندگیم علی

    در تمام عمرم یک بار عاشق شدم   ووابسته به کسی که برای داشتنش حاضرم از تمام زیبایی های دنیا بگذرم نبض حیاتم بعد از عشق به خدا برای تو میتپد سالروز تولد بهترین عشق زندگیم مبارک باشه.  علی من بهترین مردی که تاحالا دیدم . خیلی مهربون و خیلی صبوری من تو زندگیم باتو به خیلی چیزا رسیدم و تو همیشه درکم کردی . باتو خیلی راحتم و راحت میتونم باهات حرف بزنم و مشورت بگیرم ازت. من خدارو هزار بار شکر می کنم که تورو بهم داده . تو این قدر واسم مهربون و خوب بودی و هستی که حاضرم به خاطر تو همه کاری بکنم. عشق من 29 سال از زندگیت تموم شد و وارد 30 سالگی از زندگیت پا گذاشتی امیدوارم که خدا تو زندگیت هرچی که میخوای بهت بده اخ...
1 آبان 1392

مهمونی

سلام بر پسر شیطون بلای خودم انیدوارم خوب خوب باشی نفسم. دیشب مامانی و بابایی و عمه و عموها و زن عموها خونمون بودن. واسه شام . تا مامانی و عمه جون و زن عمو فریده جون و مامانی بزرگ باباجون که از تهران اومدن هم اومده بود خونه ما . تا تورو رو اپن دیدن . بهت گفتن ااااااا تو اونجا چکار میکنی . تو هم میخندیدی بهشون . و ذوق میکردی همرو از رو اپن دید میزدی. موقع شام همه از غذا مخصوصا دسر خوششون اومده بود حسابی. تو هم تا تونستی منو اذیت کردی همش نق میزدی و گریه میکردی . جوری که من اصلا شام نخوردم. از دست شما. ولی دیشب کلا شب خوبی بود . من نتونستم از عمو محمدو زن عمو و عمو مهدی خداحافظی نکردم اخه شما انداختی سر جیغ از بس خوابت میومد . منم مثلا رفتم تو ...
30 مهر 1392

اومدن مهمون خونه ما

عشق من . دیشب داشتم دسر درست میکردم که امشب مهمون دارم حداقل دسر داشته باشم واسه سر سفره تو هم همش بهونه میگرفتی نرو اشپزخونه باش کنار من منم مثلا گفتم باباجون علی بیاد بزارمت کنار اون تا با خیال راحت دسرمو درست کنم . ولی تو حتی بابا علی هم اروم نمیشدی میخواستی بیای اشپزخونه منم نامردی  نکردم و تو رو گذاشتم رو اپن تو صندلی مخصوصت بشینی . عشقم. نشستی اخ کیف کردی هرچی تو دستم میدیدی میگفتی نام نام بده مه . منم یکم بیسکویت بهت دادم اخ ک چه کیفی میکردی وقتی رو اوپن بودی نفس من. یک ایده جالب یاد گرفتم واسه اروم کردن تو که هم پیش من باشی هم تلویزیون ببینی و هم بازی کنی ، نفس من . به حق ایه های قران خودت بتونی تنهایی رو اوپن بشینی و پاشی رو اپ...
29 مهر 1392

یاد گرفتن سوت از بابا علی

عشق من دیشب اومدم و تا تورو بخوابونم وقتی میخوای پیش من بخوابی اروم و بی سر صدایی حتی یک کلمه حرف نمی زنی. باباجون علی به من گفت بیا اینطرف بخواب من میخوام گل پسرم و بخوابونم منم گفتن اخه داره میخوابه گفت عیبی نداره خوب من میخوابونمش  من گفتم باشه جامو با بابا علی عوض کردم تا چشت به بابا علی افتاد یک لبخند از سر شیطنت زدی و چشات یک برق خاصی زد جوری که تو اون تارکی شب منو بابا دیدیم. بابا که اومد کنار تا چشت به بابا افتاد شروع کردی به حرف زدن. توی کلکم وقتی می دیدی بابا شنوندست و همراهی نمی کنه تو حرف زدن مثلا نمیگه خب بعد چی شد تمیر . صداش میکردی میگفتی بابا علی جو اون که میگفت جون بابا علی جون تو خیالت راحت بود که داره گوش میده و خواب ...
29 مهر 1392