امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

رفتن به ارایشگاه

دیروز تو رو صبح بردیم ارایشگاه بعدش گفتیم از اونجا میریم خرید تا عصر بتونیم با خاله مرضیه بریم اتلیه اشون. ولی ما از ساعت 11 تا ساعت 2 الاف بودیم به خاطر تو تحفه. هههههههه. واسه خرید که نشد بریم هیچ اتلیه هم کنسل شد و افتاد واسه جمعه دیگه. تو رو با اسباب بازی های اونجا داشتیم سرت و گرم میکردیم ولی تو همچنان حواست جمع جمع بود . که دایی ثابت با قیچی نیاد طرفت تا از کنارت رد میشد تو نق میزدی و گریه میکردی با کلی مکافات موهات و زدیم. خیلی ناناز شدی عزیز مامان . وقتی کارت تموم شد برگشتیم خونه ناهار مهمون بابا جون بودیم.اینقدر خسته بودی ناهارتو که خوردی احتیاج نبود من تورو بخوابونمت خودت خوابیدی تا ساعت 5.30 تازه بزور بیدارت کردم تا با بابا بری حم...
27 مهر 1392

رفتن به خرید

قرار بود چهارشنبه بریم خرید صبح ولی چون داداش زنگ زدن و برنامه ریزی کرده بودن که اقایون برن چالیدره نشد بریم خرید اخه باباجون ساعت 10.30 رفتن نزدیک 2 برگشتن. نسد بریم عصرم که چون همه جا تعطیل بود نرفتیم. پنج شنبه صبح بابا جون رفتن شرکت ، و عصرو پیچوند و نرفتش . منو تو هم کلی خوشحال شدیم. اخه منو تو دوست نداریم بابا بره سرکار زیاد اخه وقتیایی که تعطیله خوشبحال منو تو جوجست . میرم ددر و تو حسابی از خودت ذوق در می کنی . ههههههههههه. عصر حاضرشدیم بریم . الماس تا واسه شما جوجو خرید کنیم. اولاش خوب بودی اخه تو کالسکه بودی عشقم . ولی وسطای راه انداختی دنده لج تا خونه یک ضرب جیغ زدی و گریه کردی . ماهم دیدیم تو همش گریه میکنی اصلا واسط خریدید نکردیم....
26 مهر 1392

گذروندن روزها با امیر نازم

عشق مامان تو داری هروز بزرگتر میشی و من هروز دعا میکنم ای کاش بزرگ نشی و کوچیک بمونی . شاید بگی ارزوی همه مامانا اینه که بچه هاشون بزرگ بشن . ولی من دلم نمی خواد بزرگ بشی دلم میخواد ساعتا از کارشو بیاستن و ثابت بمونن و تو بزرگ نشی . اخه هرچه قدر بزرگتر میشی من دلم واسه اونروزایی که ریزه تر بود دلم تنگ میشه واسه اونموقع ها. عشق مامان تازه گیها یاد گرفتی تا 4 میشموری بعدش از دیشب به جای اینکه بگی 5 میگی از 5 میپری میگی هیس یعنی 6 . تازگیها خیلی باهام حرف میزنی . و همش بوسم میکنی. اخخخخخخ که خدا نکنه یکی بیاد خونمون وقتی روبوسی و دست میدم بهشون تو زودتر بوس میکنی یعنی من من. رفته بودیم روضه خونه مامان زن عمو هرکب میومد من بلند میشدم و روبوسی می...
16 مهر 1392

شیرین کاری های گل مامان

  تازگی ها خیلی حرف میزنی جوری که بیشترشو خودت میفهمی چی میگی فقط ما یکمی شو میفهمیم ما .هرکی زنگ میزنه و تو باهاش حرف میزنی وسطش بهش میگی نام نام بده. کسی هم که داره باهات حرف میزنه قربون صدقه ان میره. قبلا بابات و بابا صدا میکردی بعدش اسمشو همش صدا میکردی میگفتی علی اصلا بابا نمی گفتی ولی حالا میگی باباعلی .تلفن خراب بهت دادم تا دست از تلفن ما بر داری هههههههه بهت چنند وقت پیش بهت گفتم امیر شماره بابا اینه یک دوسه چهار پنج . وشما هم بعد من وقتی تلفن و بهت میدادم میگفتم شماره بابا رو بگیر بگو واست ظهر که میاد نام نام بگیره. تو هم به روش خودت شماره میگیری اینجوری  ی دو سه تا نه ده . بعدشم میگی الو علی وشروع میکنی حرف زدن بعدشم به...
8 مهر 1392

خدایا چکار کنم

چند وقت پیش رفته بود، جایی بهم گفتن اگه به امیر کمک نکنی بهش امیر بزرگ بشه ازتون شاکی میشه که چرا اینکاررا رو واسه من میکردین من الان خوب میشدم. من که این همه کار میکنم باهاش چرا به چشم بقیه نمیاد چرا بقیه فکر میکنن که من چون سنم کمه هیچ کاری واسش انجام نمیدم. ولی به خدا انجام می دم. کسی باور نمی کنه خدا جونم اگه امیر راه نره اگه امیر دیر راه بیافته یعنی همه میخوان بگن تغصیر من. خدایا نه توروخدا نه طاقتشو ندارم اصلا. خدایا چکار کنم خودت بزرگی خودت یک کاری کن خدایا خواهش میکنم. خدایا خسته شدم از این همه حرف . خدایا تو که خودت اون بالا شاهد نشستی و همه رو می بینی.خدایا خیلی دوست دارم باهات صحبت کنم وتوهم بهم راهنما ییم کنی بهم بگی دلیل اینکه ت...
31 شهريور 1392

بدون شرح

نمی دونم چرا هیچکس نمیاد بهمون سر بزنه. قبلنا خیلیا میومدن ولی حالا دیگه کسی نمیاد . نمی دونم . چرا . شاید چون نمی تونم من مثل بقیه مامانا از شیرین کاریای بچه هاشون میگن مینویسن از راه رفتناشون. از همه چیزاشوم. مینویسن عکس میزارن. خوب چون امیر من اینکارارو نمی کنه منم نمی تونم الکی بنویسم اینکارو میکنه ولی نمی کنه. عیب نداره. من این وبو فقط واسه خودم درست کردم. اگه سر بزنین خوشحال میشم.
23 شهريور 1392

رفتن به بهزیستی

به ما زنگ زدن و گفتن باید شما عشقم و ببریم بهزیستی تا وضعیت تو چک کن تا بهت صندلی و از این کالسکه های مخصوص کو دکای سیپی بهت بدن، تو رو دیدن و متاسفانه گفتن اسپاسمت.(همون سفتی عضلاتت زیاده) خیلی زیاده. یک کتاب بهمون دادن. 3تا سی دی و یک دونه صندلی کرنلی و یک دونه هم کالسکه مخصوص بهت دادن. عزیزم. تو اولین فرصت قول میدم عکسای همشونو بزارم برات عزیزم تا ببینی.دکتره میگفت ما این کتابو بهتون نمی دیم که مو به مو انجامش بدین بلکه اینو میدیم تا ایده بگیرین. باید ایشالله از چند روز دیگه باید کتابو شروع کنم به خوندن . تازه واستون مینویسم چه ایده هایی میگیرم. و روی تو گل پسرن انجامشون . میدم قول میدم از این به بعد از پیشرفتات عکس بگیرم و برات بزارم تا ...
23 شهريور 1392

دور بودن از تو واسم به اندازه یک سال طول کشید.

عشق مامان 5شنبه شب مامان جونی دایی جواد شمارو بردن. من دوست نداشتم تو رو ببرن. ولی چون دکتر گفته فعلا نباید تو عشق مامانو بغلم کنم منو محروم کرده از بغل کردن. عشق مامان. شبش که بردن انکار داشتن قلبمو از جاش میکندن. مجبور بودم چیزی نگم . شب اون شب با هزار نق زدن خوابیدی. و صبح هم ساعت 7 صبح همرو بیدار کردی عشق من. اخه تا حالا اینطوری دور از من نبودی. دیگه حاضرم قسم بخورم اولین و اخرین بارم بود اخه دلم طاقت نمیاوردش. صبحونه درست نخوری از دستشون اخه عادت کردی که خودم بهت غذا بدم. ساعت تقریبا نزدیکای 11 بود زنگ زدم گفتن تو تازه خوابیدی.عشق من. ظهر مامان جونی و بابا جونی عمه جون اومده بودن خونه ما تازه ناهارشونم اوردن ، چون ما ناهار نزاشته بودیم ...
23 شهريور 1392

دلیل نبودن من این چند مدت

عشق مامان من چند روز رفته بودم واسه عمل و شما پیشم نبودی ، و شما پیش مامان بزرگ و دایی جوادت بودی. خیلی صبوری عشق مامان .اخه تو هیچ وقت تا این مدت تنها و دور از من نبودی . نفس من . تا من بهت غذا ندم تو اصلا از دست کسی غذا نمی خوری. واسه همین همه میگن تو لاغر شدی و یکمی افسرده شدی عشق مامان.دلم برات تنگ شده .عشق مامان دیروز صبح بغلم کنارم خوابیدی دستم و گرفته بودی و بوس میکردی .تا خوابت برد. تازه دیشبم اینقدر گریه کردی و ریسه رفتی که کنار من خوابوندنت دوست داری کنار من بخوابی اخه دلت واسم تنگ شده بود خوشحالم که خدا فقط تورو بهم داده. مامان جونم تا شنبه صبر کن حتما میای بغلم و حسابی باهات ورجه وورجه میکنم . عشقم. خدایا هیچ مادر پدری رو سایه اش...
20 شهريور 1392