امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

به وبلاگ امیر ناز من خوش اومدین

 

 

خدا در مکان های دو از انتظار

به دست افرادی دور از انتظار

و در مواقعی تصور ناپذیر

معجزات خود را به انجام می رساند.

برای آن مهربانِ توانا ، غیرممکن وجود ندارد ...

همیشه ، همیشه و همیشه امیدی هست ...

تولدم مبارک

سلام به دوستای عشقولی خودم خوبین خوشین ایشالله همیشه خوب باشین . مروز تولد منه واییییی یه سال دیگه بزرگترشدم . ای کاش کوچیک بودم . امروز تولدمه و لیییی حسابی دلم گرفته چون امسال اولین سالیه که بابام نیست و بهم تبریک  نمیگه . فکر کنم مامانم و داداشمم هم یادشون رفته باشه چون تا الان هیچ خبری ازشون نیست حتی یه تبریک. امروز من 23سالم تموم میشه و وارد 24 سال میشم  چقدر همه چی زود گذشت خیلییییی امسال سال عجیبی بود واست  یه عالمه تجربه  کسب کردم که هم خوبه هم بد از تجربه هام درس گرفتم.
5 مرداد 1394

بعد یه غیبت کبری برگشتم

سلام به دوستای خوبم خوبین واقعا شرمندتون شدم خیلی وقت نبودم دیگه خیلی در گیر بودم . دلم برای همتون تنگ شده . بود . دلیل غیبت کبری و اتفاقایی که افتاده رو میگم حالا الان میخوام از گل پسر مامان میخوام بگم عشق مامان امیرحسین من خیلی پیشرفت داشته از نظر حرف زدن دیگه کامل بدون هیچ مشکلی حرف میزنه. امیرو میبرم مهد توانبخشی تو هفته 4روز از ساعت 9صبح تا 2 ظهر دیگه وقتی میایم خونه حسابی جنازه میشیم ولی با وجود پیشرفت امیر جووونم خستگی از تنم میره بیرون . امیر دیگه هرچی میخواد و هرچی دوست نداره میگه. حالا دیگه از ایدا بودن لفت ادم حالا شدم مامان پری ههههههه وقتیم که میخواد مثلا گوشامو دراز کنه میگه مامان خوشگل من ناناز من . واسم شیر میخری بستنی میا...
1 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام به همه دوستان خوبم، امیدوارم خوب باشین، خیلی دلم واسه همتون تنگ شده ، خیلیییی ولی هیچ وقت از یادم نمیرین وقتی تنهام وقتی دلم میگیرفت میومدم به همتون سر میزدم، اصلا چند وقته حال روحیم و جسمیم خوب نیست و نبوده،  متاسفانه 3 شهریور  باباجونم رفت و من و داداشم و یتیم کرد ، خیلی شوک بدی بهم وارد شد ،. واسم خیلی سخت بود تک دختر بابام بودم ، که همه جا پشتم بود ولی یهو رفت ، بدون هیچ دلیلی ، خیلی ناگهانی ، بود سخت باورش واسم ، چون  روز قبل فوتش یعنی یکشنبه اش من پیش بابام بودم، شبشم عشقم اومد همه مارو برداشت و برد ته طرقبه تا حال و هوای بابام عوض بشه اخر شب گذاشتیمشون خونه  وبرگشتیم خونمون، و فردا صبحش ساعت 11 مامانم زنگ زد...
26 مهر 1393

تولد عشق مامان

سلام نفس مامان تولدت مبارک گل نازم ، واییی که چقدر زود گذشت از روز به دنیا اومدنت ،، نفسم چقدر داری زود بزرگ میشی هنوز دلم میخواد کوچیک باشی و هنوز بزرگ نشی، مهربون مامان عاشقتم، هر روز داری بزرگتر میشی و منم  حسابی دلتنگ  کوچیکیات میشم، عشق مامان ایشالله 120 ساله بشی نفس، مامان،   تازگیها خیلی کلمه میگی منظورتو میفهمونی بهمون، وقتیم نتونی  بهمون بفهمونی بهت میگیم  امیرم چی میخوای  با انگشت اشاره ات اشاره  میکنی میگی اینو، نفسم، میوه هارو وقتی بهت میگم توهم تکرار میکنی، عشقم،  ببخشید دیر به دیر میام چون کیس ندارم عشقم هروقت بابا کیس بیاره کلی از عکساتو میزارم، نفس تا خاله ها ببینن چقدر اقا شدی ، گل...
12 خرداد 1393

قلت زدن جیگملم

عشق مامان بالخره موفق شدی بعد اینهمه تلاش دمر بشی و بتوتی دست دراز کنی تا به خواستت برسی قبلنا هروقت دمر میشدی سریع می افتادی ولی حالا قشنگ تا چند دقیقه ای دمر میمونی و باز خسته میشی عشقم. تازگی ها دوست داری هرکی که میاد وقتی میشینی سرشو بزاره رو پاهات به قول خودت آسی ش کنی یعنی نازیش کنی.وقتی میخوای بخوابی من باید اولش سرمو بزارم رو شکمت و تو هم منو آسی کنی فدای مهربونبات خوشگلم. راستی یاد گرفتی خیلی کلمه هایی رو که میگیم و تکرار کنی. از دوچیز هیچ وقت نمی گذری یکی نون حتی اگه سیر باشی به قول خودت گوده یعنی گوجه. جوری که بعضی وقتا ساعت 11شب حوس میکنی ازم گوجه میخوای . میگی آیدا گوده بده. عاشق حرف زدناتم.عشقم. روز جمعه رفته بودیم بیرون توت...
5 خرداد 1393

کلمه های جدیدت

عشق مامان تو هی داری چیزای جدید یاد میگیری و میگی نفس مامان. مثلا قبلنا بهت میگفتیم امی ناز کن فقط ناز میکردی ولی از دیروز بهت میگیم ناز کن ناز میکنی و میگی آسی آسی وقتی میگی من یکی حسابی میچلوندمت عشقم. مامان. خیلییییی دوست دارم نازنینم. زندگی من بدون تو بابا علیت واسم معنی ندارم راستی مامانی قراره از جپچن وقت دیگه بری مهد. تا یکم وابستگیت کم بشه و اجتماعی بشی. نفسم. توی مهدت کاردرمانی داره . گفتار درمانی داره بازی درمانی داره و موسیقی درمانی هم داره. عشقم خیلی واست خوبه خیلی گشتم تا پیدا کردم این مهدو گلم. من به همه اون خانواده هایی که فرشته ای دارن تو زندگیشون حتما مهد بزارن بچه هاشونو. تو یه فرشته آسمونی هستی واسم...
21 ارديبهشت 1393

عشق مامان

سلام عشق مامان خوبی بببخشید دیر به دیر میام و ازت مینویسم بابا علی گفته قراره واسه خونه کیس بیاره ایشالله که زودتر کیس بیاد خونه تا بتونم عکسای نازت و بزارم عشقم. خیلی بزرگ شدی یعنی اقا شدی عجیب شیتنطات داره هی زیاد و زیادتر میشه. عشق مامان. نمی دونم از کجا بگم . بزار از کمیسیون پزشکیت بگم. رفتیم روز چهارشنبه کمیسیون پزشکی تو از ساعت 7.30بیدار شدی و رفتیم واسه کمیسیون پزشکی عشقم خیلی طول کشید تا 1ظهر طول کشید ولی شما اقا بودی و اذیتمون نکردی و بازی میکردی . با ما صدا مون میکردی . خیلی گرم با بقیه حرف میزنی با زبون خودت. یک حاج خانم نشسته بودکنار ما تو هم بهش میگفتی آقا اونم میگفت پسرم من آقا نیستم خانومم توهم قال میکردی با زبون خودت ح...
21 ارديبهشت 1393

اب بازی

دیروز عصر قرار بود بریم خونه مامانی عمه جون و خونه مامانی زن عمو فاطمه چون قرعه کشی بود عشق من . مجبور شدم ببرمت حموم تا تمیز بشی . وقتی بهت گفتم امیر مامان بریم حموم گفتی اموم اب بازی . منم گفتم اره بلا خان اب بازی هم میزارم یکم بکنی. عاشق گرفتی ابی . وقتی دوشو میگیرم جلوت دلت میخواد ابو بگیر جوری که نریزه زمین اب . و اینکه زبونتو نزدیک دوش اب میکنی تا رو زبونت بریزه چون دوشمون سوسوزن سوزنی میاد زبونت و قلقلک میده و تو اتیش پاره حسابی کیف میکنی. تازگی ها تا باباتو میبینی دوست داری از اتفاقایی که واست افتاده به بابا جون علی ت بگی. تا دیروز ظهر بابا علی پاشو گذاشت خونه تو برداشتی واسش تعریف کردی . اونم بازبون خودت بزار بهت بگم چیا گفتی ...
28 فروردين 1393

فهمیده شدن پسرنازم

عشق مامان داری بزرگتر میشی و فهمیده تر نفس مامان . کلی چیزا یاد گرفتی بگی . عشق مامان هر چقدر که تورو فشارت میدم به جای گریه کردن واسم میخندی و تو هم مثلا منو فشار میخوای بدی دور گردنمو میگیری و محکم سفت میکنی خدتو. دلم میخواد خیلی بهم بچسبی و فشارم بدی از اسپاسمت میترسم. نفسی من. چند روز به خاطر رفتن من خونه مامانی عمه جون فاطیما واسه کمک مجبور میشدم تورو بزارم از صبح خونه مامانی دایی جواد و شب اخر شب میومدم میبردمت . دلم واست تنگ مشد تازه وقتایی که نبودی و ازم دور بودی یکم واست اشک ریختم که مامانی عمه جون میگفت یکم فاصله واسه جفتتون خوبه. هر دفعه که میخواستم تورو بزارم خونه مامانی دایی جواد فکر میکردی میرم دکتر نمی دونم چرا . هردفعه که زن...
28 فروردين 1393