بدون عنوان
سلام به همه دوستان خوبم، امیدوارم خوب باشین، خیلی دلم واسه همتون تنگ شده ، خیلیییی ولی هیچ وقت از یادم نمیرین وقتی تنهام وقتی دلم میگیرفت میومدم به همتون سر میزدم، اصلا چند وقته حال روحیم و جسمیم خوب نیست و نبوده،
متاسفانه 3 شهریور باباجونم رفت و من و داداشم و یتیم کرد ، خیلی شوک بدی بهم وارد شد ،. واسم خیلی سخت بود تک دختر بابام بودم ، که همه جا پشتم بود ولی یهو رفت ، بدون هیچ دلیلی ، خیلی ناگهانی ، بود سخت باورش واسم ، چون روز قبل فوتش یعنی یکشنبه اش من پیش بابام بودم، شبشم عشقم اومد همه مارو برداشت و برد ته طرقبه تا حال و هوای بابام عوض بشه اخر شب گذاشتیمشون خونه وبرگشتیم خونمون، و فردا صبحش ساعت 11 مامانم زنگ زد که بابام حالش بد شد ه و تا اورژانس اومد بابا تو خونه تموم کرده بود و به من نگفتن، من ساعت نزدیکای 1 وقتی رفتم ، خونه بابام با در بازشون فهمیدم حتما چیزی شده ، که دیدم ، بلههه دیگه بابام نیست، خیلی شوک بدی بهم دست دادو از اون موقع خیلی از نظر روحی و جسمی داغون شدم، واسه همینه نبودم چند وقته، خیلی شرمنده دوستای گلم دیگه خیلی غیبتم طولانی شده بود ، دعا کنین حالم خوب بشه با دست پر و عکسای امیرم بیام، امیرم خیلی بزرگ شده و دیگه کاملا حرف میزنه و منظور خودشو راحت میفهمونه ، تازه امیر حسین مامان حسابی اجتماعیه ، و به همه سلام میده و احوال پرسی میکنه و همه رو به خونمون دعوت میکنه ، بعدا باز میام از امیرم مینویسم، امیرم دیگه پیشرفت کرده دمر میشه .