امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

بدون عنوان

شنیدین که می گن .اونی که گریه می کنه یه درد داره اما اونی که میخنده هزارتا درد داره؟ من میگم .اونی که می خنده هزارتا درد داره ولی اونی که گریه میکنه به هزارتا از دردهاش خندیده ام جلوی یکیشون بدجوری کم اورده
29 ارديبهشت 1392

تولد امیرم 20 روز زودتر گرفتیم

دیروز تولد امیر بود خیلی خوش گذشت کلی کادو گرفت پسرم خیلی اقا بود  با پسر عمو هاش و دختر عمه هاش بازی کرد . خیلی بهش خوش گذشت جوری که شبش ساعت 8 شب خوابید تا صبح اصلا بیدار نشد. خیلی به یاد موندنی و باحال بود ولی خیلی دلم یک لحظه سوخت چون امیرم داشت شمع دو سالگیش رو فوت میکرد در حالی که هنوز نه میشست  نه چیزی . یک هو غم عالم به دلم اومدش. . وقتی می دیدم که امیرم یک کنار میشینه و حرکات بچه هارو نگاه می کنه بخاطر همین من خیلی دپ شدم. امیدارم که همه ی فرشته ها زود زود خوب بشن.راستی امیرم می رقصید و شاباش جمع میکرد. عاشقتم پسر مامان ...
28 ارديبهشت 1392

یک جمله دلسوز و واقعی

من این جمله رو از وب یاسین جون برداشتم چون اونم یه فرشتنه ای هست مثل امیر حسین من. تنهامادری که کودکش را بی انتظار عصاشدن برای پیری می پرورد. شاید مادر یک معلول باشد
25 ارديبهشت 1392

اولین روزی که امیرم گریه نکرد

امروز امیر مو بردم کاردرمانی دیروز نشد که ببرمش عوضش امروز که بردمش اصلا گریه نکرد بلکه با کاردرمانش یا همون اقای غلامی خیلی جور شده بودش کار درمانش که می گفت احتمال زیاد به خاطر قرصا و داروهاشه که اینقد پسرم اقا شده. که نگو . تازه دیروز یاد گرفته بگه پا و وقتی بهش می گی پات کوش پاشو بشگون میگیره و نشون میده. نفس منو باباشه .عشق مامان.
24 ارديبهشت 1392

سوپرایز

دیشب من به باباجونت زنگ زدم ساعت 8.30 بود گفت دارم میرم سیستم یک بنده خدایی رو درست کنم ساعت 9.30 تا 10 میام . منم گفتم باشه. شب که اومد دیدم دو تا گوشی گرفته یکی واسه خودش یکی هم واسه من گرفته بود. خیلی بابای دوست داشتنی و مهربونی داری پسرم تو زندگی هیچی واسمون کم نزاشته . قدر این بابای مهربونت رو بدون حتما گلم . باید دستای  بابای مهربونی مثل بابای تو گلم باید بوسید . وقتی بزرگ شدی باید بیشتر قدرشو بدونی . چون نه تنها مهربونه بلکه خیلی صبوره و ادم رو خوب درک میکنه. ...
24 ارديبهشت 1392

فکرش رو نمی کردم

به چیزی که هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که به این زودی بهش برسم این بود که تو این سن بنشینم و گاهی ناخوداگاه نفس های عمیق از ته دل بکشم.......... واسه کشیدنشون حالا زود بود .................خیلی زود
23 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

خدایامن به کدامین دلتنگی خندیدم که این چنین دلتنگم.......... دلم به حال پسری سوخت که وقتی گفتم کفش هایم را خوب رنگ کن گفت خاطرت جمع باشدمثل سرنوشتم برایت سیاه میکنم باری که خدا روی شونه ام گذاشته اونقدر سنگین نیست که کمرموبشکونه فقط اونقدر سنگینه که منو برای دعا به زانو در بیاره  
23 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

خدایا منو ببخش اگه یه وقتایی یادم میره که تو خدایی و من بنده ات..... خداوند با کارهایش با ما حرف میزند.هروقت غصه دارمان کرد یعنی با ما کاری دارد...... گاهی اونقدر خدا زود به خواستمون جواب میده که باورمون نمیشه از طرف اون بوده اینجاست که میگیم عجب شانسی اوردم قشنگترین عکسها در اتاق های تاریک چاپ میشوند هر وقت در تاریکترین نقطه ی زندگیت قرار گرفتی بدان خداوند در حال خلق زیباترین تصاویرزندگیت است اموخته ام که وقتی ناامید می شوم خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشودو عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم میدانم خدا.یک روز می فهمی که خیلی دوستت دارم....وان وقت با خودت میگویی..کاش تمام دعاهایش را مستجاب میکردم خدایا دلم به وسعت ...
22 ارديبهشت 1392