امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

برگشتنم با روحیه یکم مناسب

1392/10/19 19:36
نویسنده : pj
352 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزای من مرسی از اینکه با اینکه نیومدم وبم و اپ کنم بازم بهم سر میزدین و حالم و می پرسیدین فدای همتون بشم من ،

 

شاید بپرسین که چرا یکهو حاله روحیم خراب شده ،     دلیل اولم این بود که امیرو بردمش تهران دکتر و دکتر اب پاکی رو ریخت رودستمونو گفت اونایی که فلج مغزین مثل امیر شما اصلا دوا درمون نداره و پیگیرش نباشین، من و علی هم ناراحت از مطب دکتر اومدیم بیرون فقط یهو دوتایی باهم ناخواسته گفتیم خدایا کرمتو شکر ، گفتیم الحمدالله ،

 

دلیل دومم:امیرو بردیمش کاردرمانی و گفتیم حتما با کاردرمانی بهتر میشه ، رفتیم کاردرمانی و کاردرمانگرشم گفت امیر که 3 ساله میارینش هیچ پیشرفتی نکرده از این به بعدم نمی کنه ، ومن با چشم گریون از اونجا زدم بیرون و رفتم تو ماشین نشستم و علی با دیدن قیافه من گفت چیه با کسی دعوا کردی ، منم باهمون اشک خندیدم و گفتم کی من تاحالا با کی دعوا کردم ، من حتی جرات حرف زدن با کسی که به هم حرفی میزنه و دلمو میشکونه ندارم بخوام دعوا کنم خیلی حرفه، همه چی و به علی گفتم ، میدونی علی بهم چی گفت :الحمدالله خدایا هی داره امتحانت سخت تر میشه ، علی میگه خدا مارو از دکترا سلب کرد که بریم و از خودش بخوایم ، نه از بنده اش ، اول با خودم میگفتم علی هم  واسه اروم کردن من میگه ولی دیدم نه اصلا ، خدایا یعنی میشه منم مثل علی بشم فکرم باز باشه و همه چی رو از دید دیگه ببینم ، علی خیلی خوبه وقتی با خودم فکر میکنم اگه علی و نداشتم باید چکار میکردم، بعضی وقتا با خودم میگم من اگه زن علی نمیشدم علی هم اینجوری غصه بچه معلولش و نمی خورد بعد به خودم میگم نه مگه دیونه شدم مگه دست خودم بود ، اینم از کاردرمان گرش منم گفتم خدایا شکرت ، عیب نداره ازبد بدترم هست ، دیگه نمی دونم چی بگم ، اخه هر کاری بکنم نمی تونم با خواسته خدا بجنگم فقط تسلیم میشم و میگم هرچی بادا باد،

 

دلیل سوم که منو از همه بدتر داغونم کرد جوری که قلب شکستم و نمیشد حتی با خاکنداز جم کرد و چسب زد تا درست بشه ،هرکاری کردم نشد که نشد، رفته بودم ختم یا علی امیر من کنارم خواب بود ، ومنم طبق عادت همیشه داشتم با موهای امیر بازی میکردم اخه وقتی امیر میخوابه مظلومتر میشه و چون مژه هاش بلنده به سقف ابروهاش میچسبه وقتی باز میکنه ، یهو دیدم یکی از فامیلای خودم برگشته به دخترش میگه راستی بزن به تخته که نوه من راه میره و شیطنت میکنه ، جلو کلی غریبه دخترشم همچین زد به میز تلویزیون که نگو ، منو بگو تشنج عصبی گرفتم ، خیلی اعصابم خورد شد یک حسی میگفت حقشه که نفرینش کنم ولی ترسیدم که مرغ امین به راه باشه گفتم بچه گناه داره مامان بزرگ و مامانش نمی فهمنن چرا باید بچه هه تو این اتیش بسوه ، فقط ریختم تو خودم و هیچی نگفتم ، فقط دلم میخواست برم یک جای دور دور تا یکم بتونم تنها باشم، و بلند گریه کنم و به خدا بگم این انصاف نیست بخوام با حرف بقیه روحیه مو هی از دست بدم ، مگه تقصیر منه چرا همه فکر میکنن که مقصر اصلی منم، خدایا چرا، دیگه خدایا بسم دیگه مردم و دوست ندارم اون مردمایی که زبونشون در اختیار خودشون نیست و همش حرف میزنن و کارشون دلشکستن بقیه است، منم از خیرشون گذشتم و تصمیم گرفتم هیچی نگم و فقط با بنده خدا در حد یک سلام و یک خداحافظ باشه، خدایا شکر بابت همه چیز بابت اینکه ما با وجود امیرم داریم به کلی چیزا میرسیم، خدایا من بهت ایمان دارم که امیرمو خود خودت شفاش میدی اگرهم شفاش ندادی شایدم به خاطر اینه که به صلاحش نیست که شفا پیدا کنه ،خدایا شکرت ، به خاطر همه چی ، تازه خوشحالم که با  ین سن کم تو 21 سالگی به خیلی چیزا پی بردم ، به ذات ادما به اینکه باید قوی بشم ، به اینکه صبرمو ببرم بالا اینکه همه مردم یکی نیست، خدایا من مطمینم بچه بعدیم حتما سالمه ایشالله منم طعم بچه سالم و میچشم، خدایا امیرمو علی مو واسم نگهشون دار من بی اونا هیچم خداجونم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

عشق یعنی
3 آذر 92 20:00
عزیزم زبونم در مقابلت بند اومد. سنت از من کمتره اما فهم و شعوووووووووووووووورت فوق العاده بالاست. اینقدر فهمیده هستی که نمی دونم چی بگم. واقعا برای زندگی ایم به درس بزرگ هستی حالم دگرگون شد. بهتر شدم میام پیشت عزیزم. واقعا دوست دارم .
pj
پاسخ
عزیز دلم منم دوست دارم اگه با مطلب من حالت دگرگون شد میخوای به خاطر توهم شده پاکش میکنم باور کن عزیزم، منم به خاطر شماها حالم بهتر شد و زود برگشتم ، توهم زود برگرد، من دارم خودم و قوی میکنم،
آجی عارفه
3 آذر 92 23:17
الهی عزیزم...اصلا ناراحت نباش خدا خودش به حساب اینایی که دل یه مادرو میشکنن جواب میدن..خیلی برای دل شکستت ناراحت شدم..خدا همسر مهربونتو برات نگه دار خوبه که ایشون گرمی خوبی واسه شمام..بهشت زیر پای شما و امثال شماست مادرایی که با صبر و حوصله بچه داری میکنین...مواظب خودت باش عزیزم...
مامان یاسمن و محمد پارسا
4 آذر 92 14:35
وای عزیز دلم خیلی ناراحت شدم باور می کنی با گریه دارم برات می نویسم خدایا خودت کمک کن عزیزم امیدت فقط به خدا باشه خودش کمکت می کنه عزیزم من نا باور بودم امید صفر از جانب دکترا که تو لوله رحم نداری محاله راحت بچه دار نمیشی ای وی اف هم جواب نداد بعلت چسبندگی رحم خدای مهربونم کمکم کرد با امید به ذات پروردگارم خدا الان دوتا گل بهم داد می خوام بگم خدا از جای که تصورش و نمی کنی جوابت و می ده قربونت بشم ما زنجان یه حسینه داریم خیلی حاجت بدست حسینیه اعظم یکی از اقوام بچش بیماری خونی لا علاج داشت هر ماه خونش و عوض می کردندقادر به راه رفتن نبود خدا می دونه مامانش می گفت رفتم صبح تا شب اونجا بودیم دعا خوندم گریه و زاری از خستگی خوابم برد یه دفعه دیدم علی داره تنهای بازی می کنه این ور اون ور می ره بچه های که قادر به حرکت نبود با اون بیماری سخت الان پسره دانشگاه میره سالم سالم اون موقع 5 سالش بود عزیزم ما ساگن قم هستیم اما زنجانی هستیم برات برا اونجا نذر می کنم نصفیش و در اولین فرصت ادا می کنم بقیش با خودت بهت می گم عزیزم چقدر اما خودتم نذر کن قربونت بشم خدا ایشالاه حاجتتم میده جواب اون ادم کم فهم هم باشه با خدا
pj
پاسخ
من واسه امیرم خیلی نذر کردم عزیزم اینم روش، من واسه خوب شدن امیرم دست به هر کاری میزنم حتی حاضرم جونمم بخوان بدم تا امیرم پاشه راه بره
مامان الناز
4 آذر 92 18:44
سلام مارال عزيزم خيلي خوشحال شدم كه برگشتي قربون اون دل شكستت خودت ناراحت نكن همه چي درست ميشه م حاجتت براورده ميشه توكلتت به خدا باشه جواب اون خانمم باشه با خدا اون جاي حق نشسته جواب ابلهان خاموشيست خيلي دوست دارم مواظب خودت و امير همسر مهربونت باش [پاسخ مرسی از اینکه میای سر میزنی عزیز دلم.
عشق یعنی
4 آذر 92 19:05
توخیلی خوبییییییییییییییییییی خیلی پااااااااااااکییییییییییییییی خیلیییییییییییییییییی مهربووووووووووونی من خوشحالم که با مطلبت دگرگون شدم . چون با صبوری ها و بزرگی های تو نگاهم به زندگیم خیلی عوض شد. فقط همین مهربون
pj
پاسخ
فکر کردم ناراحت شدی ، گفتم اگه اذیت میکنه مطلبام پاکش کنم ، عزیزم ، خوشحالم که نظرت عوض شد ولی امیدوارم هیچ وقت با مشکل روبرو نشی ، امیدوارم به زندگی امیدوار بشی نه اینکه از زندگی بدت بیاد ، اخه من قبلنا از زندگی بدم میومد جوری که اصلا دوست نداشتم محیط بیرونو ولی حالا خیلی بهتر شدم یعنی علی منو بهتر کرد
مامان علی کوچولو
6 آذر 92 20:18
سلام عزیزم خیلی خیلی خوشهالم انشاا... هر روز بیای و خبرای خوب از امیرت بنویسی
pj
پاسخ
ایشالله امیدوارم امیدم نا امید نشه
فریده
10 آذر 92 10:58
حرف مردم که اصلاً واست مهم نباشه . چون اصلاً خودشونم آدم های مهمی نیستند. دیدی همین که دکتر ها ناامیدت کردن خدا خودش نور امید رو توی خونت روشن کرد ، دیدی امیر حسین راه افتاد ، خدا خیلی بزرگه ، مطمئن باش
pj
پاسخ
اره منم به بزرگیش پی بردم، عزیزم،
ساناز مامان نیکان
12 آذر 92 16:00
مارالم سلام. اول از همه بگم که خیلی ناراحتم که وبلاگتو دیر دیدم.خودمو نمیبخشم.چشمام کور بودن ندیدن. دوم از همه میبوسمتون هم خودتو هم امیر نازنینمو. سوم از همه میگم احسنتتتتتت به اون همه شعور و پرستیژ اخلاقیت.چهارم به همسرت تبریک میگم با داشتم همسر مهربونی چون تو و فرشته ی معصومی مثل امیر.زندگی شما سرشار از برکته. واقعا با خوندنت دگرگون شدم.خیلی خیلی خوب حرف دلتو مکتوب میکنی. از خدا میخوام خودش جواب کسایی که دل میشکونن بده فقط و فقط خودش میتونه بهشون حالی کنه که اهای!!! کجای کارید؟ چشمتونو باز کنید...دل بندمو شکوندید؟ بگیر نوش جونت حالا بدو بدو کن....براشون اه نکش میدونم که نمیکشی فقط بسپار به اون بالایی که خیلی رئوفه. قاطی کردم اصلا نمیتونم افکارمو دسته بندی کنم و برات بنویسم...حرف اون زنیکه ی میمون اشکمو دراورد مارال....
pj
پاسخ
مرسی عزیزم که اومدی و سر زدی ، دیگه واقعا خسته شدم از دست مردم
الهام
20 خرداد 93 21:46
سلام خانمی. خیلی ناراحت شدم وقتی متنی رو که نوشتی خوندم. درست متوچه نشدم که پسرت در چه مرحله ای از مراحل رشد حرکتی هستش.برام تو آدرس فیس بوک بنویس. شاید بتونم کمکی کنم. هنوز وب سایت مرکز خودم کامل راه اندازی نشده که آدرس وبسایت رو برات بزنم. فعلا اینهdrspeech.ir . داشتم چیز دیگه ای رو سرچ میکردم که وب شما اومد پس حتما حکمتی تو کار بوده. امیدوارم بتونم کاری انچام بدم.