درد ودل باپسرم
امیر گلم الان که تو دقیقا 1سال و 11 ماهته این وبلاگ رو برات ساختم البته خاله افسانه بهم گفت درست کن منم درست کردم واست. خیلی دلم گرفته . از اینکه تو دچار فلج مغزی هستی. کار هر روزم شده اشک ریختن واست . خیلی وقتها موقع خواب ارزو کردم که چی میشه شب بخوابم صبح بلند شم ببینم تو سالمی و همه چی کابوسی بیش نبوده ولی نمیشه . وقتی بچه های سالم رو می بینم مثل شقایق و یا بقیه خیلی دلم میسوزه . جوری که با کوچکترین حرفی که بهم میزنن زود میشکنم. . میدونم باید شکر کنم واسه همه چیزایی که خدا بهم داده. خیلی از خدا تشکر میکنم که تورو بهمون داده چون با اومدن تو تو زندگیمون ما به خیلی چیزا رسیدیم. من و بابا خیلی ناراحتیم که تو مریضی نه اینکه فقط ما ناراحت باشیم همه یه جوری ناراحتن بابت مریضیت از مامانی و بابایی عمه جون بگیر تا مامانی و بابایی دایی جوادت. همه ناراحتن . خیلی دلم برات میسوزه. چون هرروز میبریمت کاردرمانی پیش غلامی. همیشه جیغ و ویق می کنی . مامانم من عاشق تو و باباتم شما همه چی زندگی منین.