امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

بدون عنوان

1393/1/10 16:25
نویسنده : pj
292 بازدید
اشتراک گذاری

سلام صدسلام به همه دوستای گلم  که نگران من و امیرم بودین ممنون حالمون خوبه شکر خدا ، نمیدونم از کجا شروع کنم  واسه تعریف کردن که  دلیل این همه مدت نبودمو بتونم توجیح کنم. نیومدن من از وقتی شروع شد که امیرم  همش بهونه و گریه و زاری میکرد یک لحظه اروم و قرار نداشت ، تا این که بردم دکتر و دکتر گفت باید ببرم امیرو ازمایش متابولیک  و منم بردمش ازمایش گاه و ازش ازمایش خون گرفتن، تا اینکه  جوابش اومد بردمش دکتر تا جواب ازمایش امیر  اومدو بردم باز دکتر تا بدونم که این همه گگریه هاش  واسه چیه که اصلا اروم و قرار نداره و همش گریه میکنه تا جوری که از گریه و اشک کبود میشه، دکتر تا جواب از امیرو دیدی و سر تکون داد ، و مکث کرد جوری که من از استرس هم دستم می لرزید هم رنگم مثل میتا شده بود ، دکتر گفت خانم خونسرد باش چیزی نگفتم  که بهتون گفتم این سرتکون دادن شما از هزارتا چیز واسم بدتر بگین چیه، اونم گفت  اول از همه امیر کم خونی داره هموگلوبین خونشم پایینه غلظت خونشم بالاست خیلی و اسید خونشم خیلی  ترشح میکنه ، واین که امیر شما ژنش جهش  پیدا کرده که اینجوری شده ، هرکاری میکردم  اشکم بند نمیومد  دکتر گفت از 20 تا بچه ای که بیاری یکی دیگه از بچه هاتم مثل امیر میشه، واییییی حالم خیلی بد شد  فشارم افتاد پایین زانوهام میلرزید و اصلا بند نبود رو پاهام، احساس میکردم که  داره از سرم  اتیش میزنه بیرون، بعد گفتن این حرفش  گفت امیر مغزش خیلی کوچیکه  واینکه امیر اصلا خوب نمیشه و هیچ دارویی و دوا درمونی واسش کار ساز نیست،  دکتر میگفت اگه  بدتر نشه بهترم نمیشه، من یکی واقعا روحیم و از دست دادم، دیگه دلم میخواست  به خدا بگم بهم بفهمون چرا امیرمو اینجوری کردی، واسه همین چندروزی نبودم  گفتم بیام  دوستامم ناراحت میکنم، واسه همین بودم، خیلی میخواستم  که بنویسم از خودم از امیرم از علیم بنویسم ولی هر کاری میکردم دستم به نوشتن نمیومد .

 

دوستای گلم عیدتون مبارک ، ممنون  از همتون که حالمو میپرسیدین، قرارشد که  وب امیرو حذف نکنم، 

 

چندروز بعد از دکتر امیر علی  گفت بریم مسافرت بلکه روحیه سه تامون عوض بشه و سال جدیدو با روحیه شادی  شروع کنیم، منم گفتم چشم و از 29 اسفند  رفتیم  سفر با ماشین خودمون و 10 فروردین ساعت 12 رسیدیم  مشهد ، سفر خیلی خوبی بود  روحیمون  خیلی به این سفر  نیاز داشت، بعدا میام و خاطرات  سفرو  واستون مینویسم، 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان یاسمن و محمد پارسا
10 فروردین 93 19:33
زیارت قبول عزیزم امیدوارم خدا همه مریضا را شفا بده امیر جونمم کنار اونا
عشق یعنی
11 فروردین 93 9:46
سلام عزیزم چه قدر دلم براتون تنگ شده بود هر روز میومدم تا شاید چیزی بنویسی خیلی خوشحال شدم که پست جدید گذاشتی اما با خوندن هر کلمه از این پست ات اشک از چشام سرازیر شده الهی فدای امیر بشم واقعا یه مادر نمونه هستی عزیزم
عشق یعنی
11 فروردین 93 9:47
خیلی کار خوبی کردی که رفتین سفر موقع سال تحویل حرم بودم باورت نمیشه همش تو اون لحظه ها موقع خوندن دعاها فقط امیر جلو چشم بود