تولد شقایق دخترعمه جونت
دیرور از صبح رفته بودیم خونه عمو محمدت یا همون داداش رفتیم تا غذا های عمه جون رو درست کنیم تا واسه عصر که جشن تولد شقایق بود برسه خیلی خسته شده بودی حسابی . کوکو شیرین ماکه درست کردیم خوشمزه بود ولی اصلا شکل نداشت . دیروز ظهر برای اولین بار تو و بابات باهم تنها بودین خوابت میومد خوابیدی من رفتم تا ارایشگاه موهامو درست کنم با زنمو فاطمه خیلی خوب بود ساعت 6عصر رفتیم خونه عمه جونت و همه داشتن میرقصیدن و کیف میکردن . تو همش از اول مجلس تا اخر مجلس تو بغلم بودی . حسابی خسته شده بودم و لی تو حاضر نبودی منو ونل کنی بری بغل کس دیگه حتی مامانی عمه جون .تازه خوقتی که تو رو میدادم بغل عمه جون یا مامانی حسابی شاکی میشدی وقتی میگرفتم بغلت کلی منو میزدی جوری که عمه جون میکه واسش داری کم کاری میکنی و درست زحمتشونمی کشی به خنده میگفتش منم میخندیدم . تا اینکه موقع کیک بریدن شد و تو میخواستی بری پیش بچه ها ولی نمی تونستی حرص میخوردی. منم خیلی دلم سوخت واست که نمی تونستم نیازتو برا ورده کنم . خیلی ناراحت بودم عزیزم. من همیشه عاشقتم و همیشه تا اخر دنیا حاضرم به خاطر تو دست به هر کاری بزنم تا تو خوب بشی اگه به صلاحته و منو و باباتو پیش همه سر بلند کنی عمر منو باباتی تو.