امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

شرح حال زندگی من.

1392/3/29 20:20
نویسنده : pj
718 بازدید
اشتراک گذاری

من نمیخواستم زندگی نامه ام رو تعریف کنم چون اکثرا ازم خواستن منم نه نگفتم.

اسمم امیرحسین متولد90/3/12 ساکن مشهد. و اولین بچه مامان جون و باباجونم هستم. خیلیها منو دوست دارن. نمی دونم منو بهخاطر خودم دوست دارن یاچون مریضم بهم ترحم میکنن و دوستم دارن. ولی نه فکر نکنم  من دوست دارم اینجوری فکر کنم که به خاطر خودم دوستم دارم. من اولین نوه ی خانواده مامانم اینام. تازه من اولین نتیجه خانواده مامان اینا هستم . ببینین تو همه چی من اولینم. من یک دایی دارم ولی خاله اصلا ندارم. ........... ولی چرا من به دوستای مامان جونم میگم خاله. چون توهرشرایط ابجی بزرگه مامانم  هستن. یکی خاله الهام و یکی خاله نسرین. ولی من تو خانواده ی ببام اینا اولین نیستم ولی اخرینم نیستم. من 3تا عمو دارم. و1عمه همشون منو خیلی دوستم دارن. . من 3تا پسرعمو دارم درحال حاضر ولی به زودی زود قراره 4تا بشن. 1دونه دختر عمو و1دونه دختر عمه دارم . که 1ماه ازم بزرگتره. اخخخخخخخخخخخخخ جون تعداد ما پسرا زیاد تره چندسال دیگه میتونیم یک فوتبال باحال بزنیم بر بدن.من از هنگام تولد دچار سیپی شدم شاید خیلی هاتون باین نوع مریضیم اشنا نباشینو فلج مغزی هستم. همه چیرو میفهمممممممممممم حرف میزنم. همه چیرو تشخیص میدم . اما تو اندامای حرکتیم مشکل دارم اونم تغصیر من نیست تغصیر مغزمه. چون به اندام های حرکتیم دستور نمیده کلا تنبله. .. من الان نه میشینم نه راه میرم. و نه چهاردسته پا میرم............ همیشه باید برم کاردرمانی. نمی دونم تاکی. ولی باید برم. خیلی امپول میزنم. ابکش شدم دیگه. حسابی. یکی نیست به اینا بگه ظالما مگه به بچه ای به سن من این همه امپول میزنن. هفته ای 1دونه . اره. همه از الان بهم میگن تو مرد شدی. خنده داره نه. دارن سرمو شیره میمالن تا کارشونو بکنن. هههههههههههههه . من پارسال محرم تو عاشورا تاسوعا. بابام اینا شربت میدادن من دعا کردم که من و امسال منخوب بشن. ولی نشد. تو شبای قدر منم مثل بابام اینا شب زنده داری کردم و گریه کردم و دعا کردم البته تو دلم. . هر سال نیمه شعبان خونه زن عموم مولودیه . منم پارسال بودم. و دعا کردم و نظر کردم و به امام زمان گفتم که شفام بده منو امسال منو. امام زمان داره نیمه شعبان میاد ها. منو فراموش نکنی. خوب یعنی ما فرشته هارو فراموش نکنی. یعنی من . یاسین. حسن. و مهیار و............. چون ماها بچه ایم و مظلومیم . واسه شماها که کاری نداره که. درست میگم.  امام زمان نیمه شعبان نزدیکه. عیدی مارو فراموش نکنی. بهمون بدی .خوب............ ما عیدی میخوایم و چشممون به دست شماست تا چیزی بهمون بدی. شفامونو. خدایا یعنی میشه تو این دنیا هیشکی مریض نباشه.         اره. من از بزرگترا شنیدم اونایی که بزرگن و پیرن مریض میش خونه نشین میشن میگن خدا داره بابت گناهایی که کرده مریض میشن اخه عمری تاشاید پاک از دنیا برن. خدایا ماکه معصومیم چرا؟؟؟؟؟/؟؟ خدایا من کوچیکتر از اونم که بگم چرا. ولی من و امسال من ها دوست دارن شیطنت بچگی هامون رو تو بزرگی تو جمع بگیم و بخندیم. ولی حالا باید دیگه شنونده باشیم.؟؟؟این درسته. حتما درسته دیگه. خدایا بابت همه چیز شکر خدایا دمت گرم. ماه رمضونت نزدیکه. دعای پارسال تو ماه رمضون دم افطار قبل از اینکه افطارشون بازشه خانواده بابام اینا این بود که خدایا منو شفا بده. اما نشد تو این یک سالو خدایا دعای امسالشون دیگه چیه نمیدونم شاید باز واسه من دعا کنن. نمیدونم. ؟؟؟خدایا خیلی دلم برات تنگ شده.؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان حنانه زهرا
29 خرداد 92 21:05
عزیزخاله خیلی سخته احساسموبگم ولی بدون خاله چشماش پرازاشک شد اخه تو فرشته کوچولو خیلی معصومی از صمیم قلب برات دعامیکنم تاخوب خوب بشی عزیز دلم
سیدمهدی
30 خرداد 92 9:49
بدووووو بیا آپم رمز همون قلی هستش
خاله الهام
30 خرداد 92 10:36
سلام عسل خاله الهي فداي دل كوچيكت بشم
منم امسال مثل مامان اينا اول براي تو وهمه مريض ها دعا ميكنم
راستي ماماني تب گل پسري پايين اومد؟؟

سلام الهام جون خوبی عزیزم نه اصلا هرکاری میکنم لامصب پایین نمیادش
خاله الهام
30 خرداد 92 10:38
خاله جونم فكر كنم نويسنده بشي خيــــــــــــلي خوب نوشتي كوچولوي خاله
خاله الهام
30 خرداد 92 10:40
راستي من به اسم مامان كوچولو لينكت كردم
خاله الهام
30 خرداد 92 10:44
معلومه كه اوليني عسلم كسي مثل تو بلد نيست هم بخواد يك باشه هم بيست
خاله الهام
30 خرداد 92 18:10
عزيزم هنوز تبت پايين نيومده ميخواستم ماماني رو دعوا كنم هنوز لينك نكرده به خاطر شما كوتاه ميام البته فعلا
مامان ارمیا و ایلمان
1 تیر 92 8:51
عزیزم. نگران نباش. تو قلب همه جا داری. مامان و بابای خوبش خیلی سخته.منی که مادرم می فهمم.
پريسا
4 تیر 92 22:46
سلام مامان امير حسين. من وبلاگ هاي زيادي رو از بچه هايي كه مشكلات خاصي مثل آقاپسر شما دارن خوندم و موقع خوندن خيلي گريه مي كنم ولي مطمئنم كه جاي شما پدر و مادرا توي بهشته. باز بچه شما خوبه كه همه چي مي فهمه و مي گه ولي خيلي هستن بچه هايي كه ... . اينها از آيات پروردگارند براي ما انسانها كه قدر نعمت سلامتي رو نمي دونيم و به خاطر چيزهاي الكي زندگيمون نا شكري مي كنيم. بواقع كه آيات پروردگارند و قابل ستايش
مامان حسن
5 تیر 92 14:44
مارال جان
عزیزم وخت آمپول زدن امیر حسین تو نرو ...بعدش که زدن برو کنارش

نمیدونم اصلا این چیزی که میگم شدنی هست یا نه..ولی

سلام عزیزم نه نمیشه گلم . چون باباشم دلش نمیاد جیغ های این جوجم رو ببینه
مامان ملینا و کوروش
16 تیر 92 11:33
عزیزم خیلی سخته شرایطی که توش هستی اصلا نمی دونم چی باید بگم فقط می دونم که تو خاصی و خدا خیلی دوستت داره مطمئنم تو آدم مهمی میشی چون از اولین روزای زندگیت سختی کشیدی مثل الماس که فشرده میشه تا میشه الماس تو هم با سختی ها الماس وجودت متجلی میشه. من ایمان دارم که تو آدم مهمی تو این دنیا خواهی شد. می بوسمت فرشته کوچولوی من
مامان کیان
23 تیر 92 8:57
عزیزم من به خاطر شیر دهی امسال روزه نمیگیرم ولی قول میدم حتما حتما موقع شیر دادن و همینطور در شبای احیا واسه امیر کوچولو هم دعا کنم هم امیر و هم یاسین و هم همه بچهای مریض

واقعا سخته از وقتی مادر شدم بهتر میتونم بفهمم

من الان دیر دیرام میشد کیان گردن بگیره بعدش دیر دیرام میشد غلط بزنه و حالا که غلط میزنه دیر دیرام میشه که بشینه و دوست دارم زودی سینه خیز رفتن رو هم یاد بگیره واسه همین بهتر میفهمم که تو داری چی میکشی قلبم هزار تکه میشه وقتی میام وبت

و مطمئن هستم بالاخره روزی میاد که من تویه این صفحات خبر شفا پیدا کردن امیرمو میخونم

مرس عزیزم منم امیدوارم که همه ی بچه های مریض به زودی زود شفا پیدا کنن. عزیزم. ............
خاله افسانه
5 آبان 92 13:24
امیر جونم قربون اون دستای کوچولوت برم
عزیزم خدا بزرگه ایشالله خیلی زود خوب میشی و همرو خوشحال میکنی .
ماهم برای تو دعا میکنیم
دوست دارم به خاطر اینکه دوست داشتنی هستییییییییییییییییییی


مرسی افسانه جون. ایشالله