غلط زدن
سلام عشق مامان. دیشب تا صبح بیدار بودی و نمی خوابیدی. دیشب منم پا به پای تو بیدار بودم. . تا اینکه به هزار ترفنی خوابوندمت. و 20 دقیقه نشد که نمی دونم چه طوری رفتی لبه ی تخت و تالاپ خوردی زمین. با صدای گرومی که اومد هم من هم بابا جونت بیدار شدی دیدیم ولو شدی روزمین جالب بود اصلا گریه هم نکردی حتی یک زره. بابا گفت نگاه کن به سر ببین باد نکرده باشه یا زخمی نشده باشه . گفتم اگه زخمی بشه درد میکنه امیرم اینجوری ساکت نمی مونه......... بابا جونت گفت اینقدر امیر اینور اونور خورده یا افتاده طفلک زد ضربه شده . منم به سرت نگاه کردم دیدم پشت سرت یکم باد کرده ولی تعجب کردیم ک ه چرا گریه نکردی. گفتیم که ماشالله کهمردی شدی واسه خودت که گریه نکردی. تازه امروزم باید ببرمت که امپول بزنیم واست. . همون امپولایی که کلی درد داره. ولی تو چون پرستارو می بینی گریه میکنی وقتی امپولت رو رو میزنن میای بغلم انگار نه انگار امپول زدی. ولی با اینکه قنبل نازت کبود میشه و نمی زاری به قنبلت دست بزنم. با اینحال گریه نمیکنی . عاشقتم امیرم. .