رفتن به بیمارستان
عزیزم امروز رفته بودیم بیمارستان تا نی نی عمو مصطفی رو ببینیم . خیلی کوچولو بود دقیقا کپی برابر اصل زن عمو فریده بودش. من داشتم امیر علی رو بغل می کردم پسمل زن عمو زهره رو تو خیل حسودی کردی و من مجبور شدم پسش بدم عزیزم. . خیلی خوب بود وقتی وارد بخش اتاق زایمانش شدم تمام تنم شروع کرد به لرزیدن و استرس بدی گرفته بودم جوری که رنگم پریده بود و همه بهم می گفتن چیزی شده اینقدر رنگت پریده نمی دونم چرا اینجوری شدم عشق مامان. موقع اومدن از بیمارستان اصلا از بغل مامانی عمه جون پایین نمی ومیومدی. باهزار ترفند و کلک از بغل مامانی گرفتم و اوردمت پایین. عزیزم. بعدش از اونجا رفتیم کار درمانی. عزیزم چون خیلی خسته شده بودی همش جیغ می کشیدی تو کار درمانی. اگه شد عزیزم تمام عکس های دختر عمه و دختر عمو و پسر عموهاتو میزارم حتما تو وبت عزیزم.
عاشقتم عشق مامان.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی