امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

رفتن به بیمارستان

1392/4/5 17:53
نویسنده : pj
251 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم امروز رفته بودیم بیمارستان تا نی نی عمو مصطفی رو ببینیم . خیلی کوچولو بود دقیقا کپی برابر اصل زن عمو فریده بودش. من داشتم امیر علی رو بغل می کردم پسمل زن عمو زهره رو تو خیل حسودی کردی و من مجبور شدم پسش بدم عزیزم. . خیلی خوب بود وقتی وارد بخش اتاق زایمانش شدم تمام تنم شروع کرد به لرزیدن و استرس بدی گرفته بودم جوری که رنگم پریده بود و همه بهم می گفتن چیزی شده اینقدر رنگت پریده نمی دونم چرا اینجوری شدم عشق مامان. موقع اومدن از بیمارستان اصلا از بغل مامانی عمه جون پایین نمی ومیومدی. باهزار ترفند و کلک از بغل مامانی گرفتم و اوردمت پایین. عزیزم. بعدش از اونجا رفتیم کار درمانی. عزیزم چون خیلی خسته شده بودی همش جیغ می کشیدی تو کار درمانی. اگه شد عزیزم تمام عکس های دختر عمه و دختر عمو و پسر عموهاتو میزارم حتما تو وبت عزیزم.

عاشقتم عشق مامان.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

عاطفه
5 تیر 92 18:00
سلامممممممممم...... امیر حسین باید به همچین مامانی افتخار کنه.... مثله این مامانا تو دنیا کم پیدا میشه
مامان حنانه زهرا
5 تیر 92 20:14
°°°°°°°°°°°°|/ °°°°°°°°°°°°|_/ °°°°°°°°°°°°|__/ °°°°°°°°°°°°|___/ °°°°°°°°°°°°|____/° °°°°°°°°°°°°|_____/° °°°°°°°°°°°°|______/° °°°°°°______|_______________ ~~~~/____________________~~~~ ,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸..... منتظر حضور گرمتان هستم
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
6 تیر 92 3:37
سلام....
نميدونم چجوري شروع كنم...
راستش از اولين پستت شروع كردم به خوندن و تا يه جاهايي رو به ترتيب اومدم اما زود برگشتم به آخرين پستهات....
مطالبتو با بغض خوندم تا اينكه رسيدم به عكس امير حسين كه رو تاب نشسته....عاشق پسرت شدم! نه از روي ت... يا هر چيز ديگه....چون ازينجور علاقه ها متنفرم....من عاشق ني ني ها هستم اگه بياي وبلاگم ميبيني كه با اينكه نيني وبلاگي نيستم اما دوستاي زيادي اينجا دارم....


فقط ميخوام بگم مامان مهربون خدا تو رو خيلي دوست داشته چنين پسر نازي بهت داده....خدا دوستت داشته ....صدات رو دوست داشته و ميخواسته كه تو هميشه صداش كني و دست به دعا براي همه بيمارها باشي....مطمئن باش با هربار دعاي تو كلي بيمار شفا پيدا ميكنن و بالاخره از دعاي اونها پسرتم سلامتي اش رو به دست مياره....
خوش به حالت كه خدا رو اينقدر نزديك خودت حس ميكني....خدا پشت و پناه خودت و همسر مهربون و صبورت باشه تا بتونيد باعث افتخار اميرحسين عزيزم باشيد....


ما دوتا خواهري هستيم كه دوست داريم با گل هايي مث اميرحسينم بيشتر دوست باشيم....به ما هم سر بزن و اگه دوست داشتي لينكمون كن....

بازم پيشت ميايم اميرحسين جووووووووووووونم.........اينم هزار تا ماچ آبدار براي گل پسري

مرسی عزیزم. که سر زدی بهم.بیشتر بهم سر بزن
مامان حسن
15 تیر 92 14:57
میدونم درک کنم چرا زنگت پریده بود.......ولی نمیگم ایشالله منتظر عکسای ناز نی نی هستیم راستی قدمش مبارکه