امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

رفتن به خرید

1392/7/26 18:35
نویسنده : pj
380 بازدید
اشتراک گذاری

قرار بود چهارشنبه بریم خرید صبح ولی چون داداش زنگ زدن و برنامه ریزی کرده بودن که اقایون برن چالیدره نشد بریم خرید اخه باباجون ساعت 10.30 رفتن نزدیک 2 برگشتن. نسد بریم عصرم که چون همه جا تعطیل بود نرفتیم. پنج شنبه صبح بابا جون رفتن شرکت ، و عصرو پیچوند و نرفتش . منو تو هم کلی خوشحال شدیم. اخه منو تو دوست نداریم بابا بره سرکار زیاد اخه وقتیایی که تعطیله خوشبحال منو تو جوجست . میرم ددر و تو حسابی از خودت ذوق در می کنی . ههههههههههه. عصر حاضرشدیم بریم . الماس تا واسه شما جوجو خرید کنیم. اولاش خوب بودی اخه تو کالسکه بودی عشقم . ولی وسطای راه انداختی دنده لج تا خونه یک ضرب جیغ زدی و گریه کردی . ماهم دیدیم تو همش گریه میکنی اصلا واسط خریدید نکردیم. موند واسه یک جلسه دیگه. مامان جون ببخشید دیشب سرت داد کشیدم و دعوات کردم . اخه تقصیر خودت بود . مگه بابا جون تو هفته چقدر تعطیله که . دیروزو زهرمون کردیم و منم تا 2 یاعت باهات قهر بودم. بابا جون که فقط جمعه ها تعتیلیشه . دیگه ما بینش که تعطیلی نداره که بریم ، واست خرید. دیشب از بس من و بابا جون از دستت ناراحت بودیم . که خودتو واسه ما لوس میکردی . بهت میگفتم بزارمت تو کوچه میگفتی مامان بابا نه. من و باباهم نمیتونستیم از دست و بخندیم یا گریه بکنم از دست . بعدشم که اومده بودیم خونه واسه اینکه ما دیگه دعوات نکنیم و باهات دوست باشیم ، هی منو صدا میکردی و از راه دور بوسم میکردی یا اینکه باباتو صدا میکردی اگه جواب نمی داد مبگی بابا علی جو یعنی بابا علی جون بوس میفرستادی.

 

 

یک سوال خیلی ذهنم و درگیر خودش کرده. اینکه بعضی وقتا این حرف و از بس که ناراحتم میزنم . یا حسرت میخورم به خدا میزنم ناشکری حساب میشه یا نه؟...............

 

 

اگه خدا میخواست بهم بچه معلول بهم بده دوست نداشتم هیچ وقت بچه میداشتم. اخه تا کی باید حسرت بخورم که بچه من کی میخواد بشینه . نمی دونم . دیگه طاقت صبر کردن ندارم. چرا وقتی بهم میگن صبر کن . وقتی بهشون میگم تو اگر جای من بودی چکار میکردی میگه صبرم زودتر از تو تموم میشد پس اینا چه جوری توقع دارن من صبر داشته میگن تو صبرت زیاده مگه من ادم نیستم خدایا ، تاکی باید ببینم علی مهربون من هروقت  که بچه های همسن بچه های خودشو میبینه مخصوصن پدره . به خودش  میگه یعنی حق من نیست دست پسرمو از همین بچگی بگیرم و باهاش برم پا به پاش راه برم جیگرم اتیش میگیره. مگه منو علی چند سالمونه که بخوایم اینهمه مورد امتحان سخت خدا قرار بگیریم. خدایا تورو جون خون حسینت . امیر منو شفا بدی هیچی ازت نمی خوام قول قول میدم . خدایا خواهش میکنم.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فریده
27 مهر 92 14:34
دیگه امیر حسین رو دعوا نکن . بار آخرت باشه که باهاش قهر می کنی .
بهت گفتم برو اون کتابه رو بخر ولی توجه نمی کنی فقط ناله می کنی و غر می زنی . منو ببخش که اینجوری بهت می گم ولی می تونست که بدتر از این باشه پس اینقدر غر نزن و مطمئن باش که خدا همیشه بهترین ها رو واسه بنده هاش می خواد.


میدونم . که از بد بدترم هست. ولی فریده جون خیلی خسته شدم به خدا . دیگه تا کی باید صبر کنم. نمی دونم .