گذروندن روزها با امیر نازم
عشق مامان تو داری هروز بزرگتر میشی و من هروز دعا میکنم ای کاش بزرگ نشی و کوچیک بمونی . شاید بگی ارزوی همه مامانا اینه که بچه هاشون بزرگ بشن . ولی من دلم نمی خواد بزرگ بشی دلم میخواد ساعتا از کارشو بیاستن و ثابت بمونن و تو بزرگ نشی . اخه هرچه قدر بزرگتر میشی من دلم واسه اونروزایی که ریزه تر بود دلم تنگ میشه واسه اونموقع ها. عشق مامان تازه گیها یاد گرفتی تا 4 میشموری بعدش از دیشب به جای اینکه بگی 5 میگی از 5 میپری میگی هیس یعنی 6 . تازگیها خیلی باهام حرف میزنی . و همش بوسم میکنی. اخخخخخخ که خدا نکنه یکی بیاد خونمون وقتی روبوسی و دست میدم بهشون تو زودتر بوس میکنی یعنی من من. رفته بودیم روضه خونه مامان زن عمو هرکب میومد من بلند میشدم و روبوسی میکردم و تو زودتر از دور بوس میکردی وقتی اونا هم میدیدنت تند تند بوست میکرد توهم خوشحال میشدی جوری که حس میکردی تموم دنیا همش مال تویه و فخر میفروختی واسه همه. تازگی ها بهت میگم بگو علی رضا میگی علی علی . میگم بگو مبین میگی مبی . ههههههه قربون اون حرف زدنات بشم. از وجود تو من و بابا به خیلی چیزا رسیدیم. خدا مارو خیلی دوست داره ت فرشته رو بهمون داده. تازگی ها وقتی به، چیزی میگن که مثلا خدا تورو دوست نداره . منم بهشون همونجا گفتم خدا منو بیشتر از تو دوست داره چون خدا به تو بچه داده به من فرشته داده . فرشته ای که باخدا حرف میزنه و حرف دلمونو بهش میزنه و خدا به خاطر اون فرشته بهمون خیلی چیزی داده و درکنون واسه خیلی چیزا بالا رفته و صبری که قبل تو نداشتیم الان داریم خدایا شکرت به خاطر فرشته ای که بهم دادی خدایا شکر امیر من فقط مثل فرشته ها دوتا بالش کمه واگرنه مثل فرشته ها خوشگل و ناناسه.