رفتن به تهران
عزیز مامان ما سه شنبه ساعت 5.30 راه افتادیم مامان بابا جون علی و مامان بزرگ بابا جون علی رفتیم تهران اخه شما چهارشنبه 15 ابان وقت دکتر داشتی. توی راه خیلی اذیت نکردی ولی اخراش دیگه خسته شده بودی ، عزیزم، ، چهارشنبه رفتیم دکتر ، دکتر وزنت کرد دور سرت و گرفت و بعدشم اب پاکی رو ریخت رو دستمون و گفت واسی مریضی امیر هیچ دوادرمونی نداره و خوب بشو نیست فقط معجزه خوبش میکنه ماهم دلشکسته از مطب دکتر اومدیم بیرون اصلا حال خوبی نداشتیم واسه همین هم رفتیم با ماشین تهران گردی . بعدشم رفتیم خونه مامان بزرگ علی . پنج شنبه صبح زود رفتیم بهشت زهرا . قم جمکران . بعدشم شب برگشتیم خونه تا صبح زود برگردیم مشهد، عشق مامان اگه دکتر اینجوری نمی گفت خیلی بیشتر بهمون خوش میگذشت ، ولی عیب نداره صلاح خداست ، تازه ما تو سمنان شمارو بردیم واسه هییت شیرخوارگان علی اصغر، بهت لباس سبز دادن خیلی خوشگل شده بودی ، عکسشو واست میزارم گلم، راستی مامان یک فرشته ای که مثل تو بود من دیروز فهمیدم رفت پیش فرشته های دیگه اسمش علیرضا بود خیلی به خاطرش اشک ریختم، عزیزمامان، خدا به مامان و باباش صبر بده گلم . منم از وقتی اینو فهمیدم سرم درد میکنه ، عزیزم، عاشقتم امیرم، چه خداتورو شفا بده چه شفات نده دیوونه وار دوستت دارم . زندگی مامان