امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

تولد شقایق دخترعمه جونت

دیرور از صبح رفته بودیم خونه عمو محمدت یا همون داداش رفتیم تا غذا های عمه جون رو درست کنیم تا واسه عصر که جشن تولد شقایق بود برسه خیلی خسته شده بودی حسابی . کوکو شیرین ماکه درست کردیم خوشمزه بود ولی اصلا شکل نداشت . دیروز ظهر برای اولین بار تو و بابات باهم تنها بودین خوابت میومد خوابیدی من  رفتم تا ارایشگاه موهامو درست کنم با زنمو فاطمه خیلی خوب بود ساعت 6عصر رفتیم خونه عمه جونت و همه داشتن میرقصیدن و کیف میکردن . تو همش از اول مجلس تا اخر مجلس تو بغلم بودی . حسابی خسته شده بودم و لی تو حاضر نبودی منو ونل کنی بری بغل کس دیگه حتی مامانی عمه جون .تازه خوقتی که تو رو میدادم بغل عمه جون یا مامانی حسابی شاکی میشدی وقتی میگرفتم بغلت کلی منو ...
13 ارديبهشت 1392

خداجون

سلام خداجون خوبی ؟باگناهان ما چه میکنی؟میدونم بنده خوبی برات نبودم میدونم تکالیفم رو به خوبی که بایدوشاید انجام ندادم ولی خداجون این چه امتحان بزرگی بود که از ما گرفتی......... ...
10 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

به سلامتی همه اونایی که همیشه تو جمع میگن و میخندن ولی دو دقیقه که باهاشون تنهایی حرف بزنی میفهمی یه دنیا غصه دارن ...
10 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

فک کنم بعد از اینکه من غذای ششور و شفته گذاشتم جلوی بابات واسه ناهار کلی پشیمون شده که چرا منو انتخاب کرده. شوخی میکنم اون روز من و بابات خیلی مسخره بازی در اوردیم و کلی خندیدیم و خیلی باحال بود چسبیدش حسابی بهمون.  بابا جونت خیلی ادم خوش مسافرتیه . خیلی خوبه. بزار بزرگتر بشی هممه چیرو بفهمی میفهمی که من چی میگم. از اول تا اخر سفر همش خنده بازاری بود واسه خودش. تموم خستگی یک سالم در اومد هم من کیف کردم هم بابات به تو هم خوش گذشت البته اگه تب نمی کردی بیشتر هم بهمون خوش میگذشت عزیز مان. قربون خندهات بشم که وقتی دوربین میبینی و بهت می گیم بخند می خندی.اینجوری اینجا تب داری زیاد تبت هم پایین نمیومدش اصلا ...
9 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

خیلی وقت است بی تابم. دلم تاب میخواهد........ ویک هل محکم که دلم هری بریزد پایین هرچه درخودش تلنبارکرده را. ...
9 ارديبهشت 1392