کارای امیرم
من چند وقتی بود که باخودم فکر میکرد که چرا امیرم حرف نمی زنه شاید من درست باهاش کار نکردم.
بعد ش دیدم نه امیر بلده حرف بزنه ولی وقتی که دلش بخواد یک جای خاص یک کلمه ای چیزی می گه که ادمم کف می کنه . تازه اینقدر رذل که هرچی بهش میگم که دوباره بگو نمی گه. و هر وقت که دلش بخواد میگه. به عنوان مثال:
چند روز پیش چون روزه بودم خیلی ضعف کرده بودم و میخواستم بخوابم. ولی نمی زاشتی بخوابم. منم با عصبانیتی که چون ضعف کرده بودم برداشتم بهت گفتم . که امیر می گیرم میزنمت ها بیا بگیر بخواب. من هیچ وقت نمی زنمت چون مظلومی و دلم نمیاد اینم همش در حد تهدیده
میدونی اونجا چی به گفتی که من کف کردم. گفتی مامان نه نزن.
اونقدر گرفتم تو بغلم چلوندمت و حسابی فشار دادم که حد نداشت./
دیروز از صبح رفته بودم بیرون و تو خوشحال از اینکه رفتیم بیرون و قتی کارم بعد 2 ساعت بیرون تموم شد اونم تو گرما حسابی خسته شده بودم. اومدن به خونه همانا و جیغ بنفش کشیدن تو همانا. داشتیم از پله ها میومدیم بالا هی میگفتی مامان منم می گفتم جونم تو هم میگفتی نه دردر. منم می گفتم نه . اینقدر گفتی تا رسیدیم خونه. توی بلا کوچمونو میشناسی. .
اومدیم خونه و درست بعد 2 ساعت که گذشت دوباره حاضرت کردم تا بریم کاردرمانی. و تو اینقدر ذوق میکردی که حد نداشتتت. وقتی کارت تموم شد و اومدیم خونه باز شروع کردی. و منم اومدم و از فرصت استفاده کردم تا بخوابی. عزیزم.
عصرش زن عموت زنگ زد که هرکی افطار خودشو درست کنه تا بریم بیرون بشینیم. تا من افطار درست کردم بساتش و ردیف کردم. طول کشید تا باباهم بیاد و نمازشو بخونه بریم. دیشب بعد افطار تورو بردم سوار تاب بشی و تو حسابی کیف می کردی که سوار تاب بودی و برگشتیم . خونه و اینقدر خسته بودی که اصلا تا صبح بیدار نشدی. چون هرشب یک بار بیدار میشدی یکم شیشه می خوردی بعد می خوابیدی ولی دیشب اصلا بیدار نشدی. عشق مامان.
دوست دارم عزیزم . جوجه مامان
امشب هم افطاری خونه مامانی دایی جوادت هستیم. اخ که تو چقد ذوق میکنی وقتی دایی تو میبینی تا تورو سوار دوچرخه ات بکنه. دور بزنی و اصلا پیاده نشیو همش رو دوچرخه باشی.