مهمونی دیروز
عزیز مامان دیشب ما مهمون داشتیم واسه شام عموها و عمه جون و مامانی و بابایی خونه مون بودن . خیلی بهت خوش گذشت عشق مامان. حسابی بازی کردی هم با عمو جونات و هم پسر عمو و دختر عمو و دختر عمت. عشق مامان. چون همه بودن عصر حاضر نشدی بخوابی. فقط موقعی که خواستیم با عمه جون و زن عمو جونت بریم بیرون سرت و گذاشتی رو شونم و خوابیدی . چون می دونستی . تو بیرون نمی تونی شرارت بکنی خوابیدی. عشقم ولی بعدش بیدار شدی . و امودیم خونه . و بقیه عموها و زن عموها و مامامنی و بابایی عمه جونت اومدن و تو ذوقی میکردی از دیدینشون. تازه خدا نکنه که چت بخوره به هندونه . خربزه و طالب . انقدر مقلته میکنی تا بهت بدن. تازه دیشبم موقع شام دست هرکی نوشابه میدید میگفتی مامان ابه بده. همه با حرفت ذوق میکردن و یکم بهت نوشابه میدادن. عشق . من . دیشب وقتی هرکی میرفت پشت سرش گریه ای میکردی که نگو. تا اینکه دیدی نه هنوز دورت شلوغه باز یکم ساکت میشدی تا نوبت به رفتن مامانی و بابایی عمه جون شد داشتن خداحافظی میکردن تا برن. تو حسابی گریه کردی و می گفتی . مامانی نه نو= یعنی مامانی نرو.بعدشم میگفتی باباجون نه نو= یعنی بابایی نرو . اوناهم میگفتن ما بریم پایین . تو ماششین توروهم مامانت حاضر کنه بیاد پایین باهم بریم ددر. تو هم گول خوردی و ساکت شدی. ولی ماجرای منو تو تازه شروع شد تاشت چشات از خواب میترکید و دلتم حوس بیرون رفتن و دور زدن کرده بود. اومدم ببرمت رو تخت جاتو عوض کنم و بخوابونمت. هی بهم میگفتی. مامانم لالا نه ددر. منم میگفتم مامان جون یکم بخواب باباجون پاشه حاضر بشه تا باهم بریم . هی میگفتی . مامانم لالانه ددر تازه کلی هم بوسم میکردی تا برم و حاضرت کنم. اخرسرم تو همین حرف زدنات خودت خوابت برد بدون اینکه من بفهمم که کی خوابیدی . اخه تا حالا نشده بود اینطوری خودت به صورت مظلومانه خوابیدی . که من اینقدر تو وقتی خواب بودی بوست کردم که سیر نمیشدم . تااینقدر خسته بودی که حتی تکونم نمی خوردی وقتی بوست میکردم . عشق من.
(عاشقتم شره مامان) الهی قربونت برم که هرکی بهت چیزی میده یا باهات بازی میکنه . بجای اینکه بگی مرسی . واسش بوس میفرستی. نفس من. خدایا شکر که به من یه فرشته دادی.