امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

؟.........؟

اول از همه بگم احتمالا این وبلاگ و کلا حذف ش کنم ، چون  چند نفراز دوستان  اومدن و گفتن که ایندیگه چه وبلاگیه اونایی که بچه هاشو مشکل جسمی یا ذهنی که دارن حق درست کردن وبلاگ ندارن، چون واسه بچه ای که  نه راه میره نه کار جدید میکنه دلیلی نداره که  وبلاگ  بسازم، اگرم بخوام بنویسم حتی دیگه از امیرم نمی نویسم  بزار شیرینکاریاش باشه واسه خودم و عشقم، خیلی از این خواننده ها میان و توهین میکنن، و منم درجا حذفشون میکنم، چند روز پیش یکی اومده میگه شما دروغ میگین  که امیر مریضه . چون بچه  فلج مغزی قیافش با بچه های عادی فرق میکنه ولی امیرحسینتون  قیافش سالمه، کلی بهم انگ دروغ گویی میزنن بهم، اخه کدوم مادریه ک...
19 اسفند 1392

دلیل نبودن این چند وقت من

عشق مامان خیلی دوست دارم ببخشید که خیلی وقت بود نبودم . اخه هم چند وقت نت نداشتم . هم اینکه سرم گرم کارم بود . شاید بگی چه کاری مامان جونم من شروع کردم به کار کردن یه سرگرمی و یه منبع درامد . خیلی کوچلو . دارم ساخت بدلیجات سازی میکنم. تا الان چند تا سرویسم درست کردم. میخوام یه وبلاگ درست کنم و کارامو اونجا به نمایش بزارم. امیدوارم که بتونم خوشگل درست کنم تا بتونم . بفروشم و ازم بخرن. واسم دعا کن. از وقتی خودم و سرگم ساختن کردن خیلی وضع روحیم بهتر شده عزیزم. عزیز دلم خیلی دوست دارم . وقتی داشتم گوشواره و دستبند و گردنبندایی رو که درست میکردم و بهت نشون میدادم . میگفتم نفس مامان خوشگل شدن. میگی بله . و چیزی که یاد گرفتی به زبون خودت میگی اینه...
8 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام و صد سلام . ببخشید که این چند وقت نبودم چون نتم از روز جمعه قطع شده و هنوزم نسب نشده .خیلی دلم براتون تنگ شده الانم تا نت به دستم اومد اومدم تا بهتون سر بزنم. شاید تا هفته دیگه نتم وصل بشه .  
26 دی 1392

بدون عنوان

با نماد عشق و بودن پا به زمین گذاشتی که همه بررویدوپای خود راه میرفتند و تو خسته......... ومن همچنان این بودن را در چشمانت دیدم وتو بر تکرار خستگی هایت پافشاری میکردی ومن این حضورت راچه بردستانم وچه بر پاهایم دوست داشتم ودارم.اما حال فقط با اندک صدایت دلخوشم که هستی وعشق مرا باچشمهای بارانی ات میبینی. وتو به تکرار این بودنها و مشقتهایی را که من نامش را عشق مینامم مقاومتی بزرگ میکنی تاشاید روزنه ی بهشت هم برای من نمایان شود. واما تو امیر حسینم برای تو مینویسم برای تو که صدایی نداری که این همه درد را بر سر دنیاهوار کنی برای تو پرنده پروبال شکسته ی من برای تو فرشته نگهبان ارام ترین کودک دنیا برای...
19 دی 1392

بدون عنوان

    خدا پرسید میبری یا میخوری                                            ومن گرسنه جواب دادم میخورم                                                     &nbs...
19 دی 1392

شهادت

عشق من به اندازه یک چشم برهم زدن داره صفر هم تموم میشه. امروز شهادت حضرت محمد (ص) هست خیلی دلم گرفته خیلی زیاد خدایا به حق این چند روزی که از صفر مونده خدایا دل همه رو شاد کن . هرکی هر مشکلی داره مشکلش و حل کن . امین. امروز داشت تلویزیون یک خانواده رو نشون میداد . که زن 2 تا بچه معلول داشت. زن خودش 85 سالش بود یکی از بچه هاش 45 سال و یکی هم 50 سال سن داشت. این دوتا معلول بودن. یکی از بچه ها میخواست از در بیاد تو ولی چون معلول بود نمی تونست نشسته خودشو بکشه تو و مجریه اومد کمکش کنه بلندش کرد و هلش داد تا ببره تو اتاق بر داشت به زن گفت من چند قدم این ایت و هلش دادم تا بیارم تو اتاق نفسم بند اومد از بس خوب هم بزرگن . هم سنگینند گفت ماد...
19 دی 1392

حرف دل

سلام نفس مامان ببخشید که خیلی نمی تونم بیام بهت بنویسم اخه نمی دونم از چی بنویسم ، واسه همین نمیام ، اخه همه مامانا میان میگن بچه من اینو شکست اونو شکست خورد زمین، نمی دونم کلی چیزای دیگه ، ولی من نمی تونم بنویسم اخه تو هیچکدوم از این کارارو نمی کنی ، حتی یک استکانو نزدی بشکنی ، غذاهاتو پوش ندادی بریزی زمین، و من دعوات کنم بگم همین الان خونرو جاروبرقی کشیدم چرا ریختی زمین، . ولیمن و بابا جونت خودمونو دل خوش کردیم به حرف زدنت که بعضی هاشو میفهمم بعضی هاشو نه، تازگی ها میگی مامان جو ، باباجو ، علی جو ، ، دیشب اصلا حالم خوب نبود همش یا منو صدا میکردی یا باباتو ولی هیچی نمی گفتی . یهو من از کوره در رفتم گفتم درد ، توهم پش بندش گفتی درد . کلی خن...
19 دی 1392