مهمونی
سلام بر پسر شیطون بلای خودم انیدوارم خوب خوب باشی نفسم. دیشب مامانی و بابایی و عمه و عموها و زن عموها خونمون بودن. واسه شام . تا مامانی و عمه جون و زن عمو فریده جون و مامانی بزرگ باباجون که از تهران اومدن هم اومده بود خونه ما . تا تورو رو اپن دیدن . بهت گفتن ااااااا تو اونجا چکار میکنی . تو هم میخندیدی بهشون . و ذوق میکردی همرو از رو اپن دید میزدی. موقع شام همه از غذا مخصوصا دسر خوششون اومده بود حسابی. تو هم تا تونستی منو اذیت کردی همش نق میزدی و گریه میکردی . جوری که من اصلا شام نخوردم. از دست شما. ولی دیشب کلا شب خوبی بود . من نتونستم از عمو محمدو زن عمو و عمو مهدی خداحافظی نکردم اخه شما انداختی سر جیغ از بس خوابت میومد . منم مثلا رفتم تو ...
نویسنده :
pj
11:31