امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

مهمونی دیشب

دیشب دایی جواد اینا خونمون بودن و دایی خودم . اومده بودن . خیلی خوب بود . عشق من . دایی وحیدم  مجبور شد بعد غذا زود بره چون میخواست بره با هییت حرم.ولی زندایی اینا و مامانی اینا بودن. تو حسابی خوابت میومد ولی تو اتیش پاره من تا ساعت 12 شب بیدار بودی. عشقم. شب ما دایی جواد اینا رو بردیم گذاشتیم خونشون چون به خاطر شلوغی جی حرم نتونستن ماشین و بیارن بیرون. واسه همین ما بردیمشون. دیشب مامانی عمه جون اومد . تا از ما شیاف استامنوفن بگیرن . یکی واسه شقایق یکی هم واسه امیر علی. شقایق طفلی خیلی تب کرده بود . داروخانه های بی انصاف هم که اصلا شیاف به بچه ها نمی دن میگن خیر سرشون ندارن در حالی که دارن. ولی نمی دن. اه به این مملکت حاضرن بچه تشن...
19 دی 1392

مطلب داغ داغ

عشق من چند لحظه پیش داشتم با خاله الهام حرف میزدم، گفتی یهو ایدا کیه ، گفتم خاله الهام ، گفتی اااااا آله گفتم اره ، بعد من اومدم و حسابی چلوندمت ، بعدش هی میگی آله جون ، کو ، گفتم نیست رفته خونشون ، توهم بهم گفتی اه ای بابا ، گفتم میاد خاله خونمون ، بعد تو با ارمیا بازی میکنی ، اخخخخخ که چقدر تو خوشحال شدی نفسم
19 دی 1392

کارای جدید و شیطنتات

عشق مامان حالت خوبه نفسم. دیروز ظهر پیش بابا بودی و همش باهاش باز میکردی . یهو از بس خندیدی گفتی بابا با باتم گفت جون بابا گفتی دوس ت دارم اینجوری بهش گفت تت از س جدا بود خیلی ذوق کردیم واست عشق من. تازگیها میری دم اتاق خودت وا میستی میگی نانا یعنی واست از لپ تاپ اهنگ بزاریم. شبا وقتی بابا میشینه پای کامپیوتر توهم خودتو میکشونی پیش بابا تا باشی پیشش . فقط گوش میدی به اهنگ و حسابی هم واسه خودت یک چیزایی زمزمه میکنی. خیلی دوست دارم . عشق مامان اگه این شیرین زبونی هات نبود من دق میکردم. تازگی ها صدام میکنی میگی ایدا میگم جان میگی شیبشی بده. منم میگم چشم. امروز ظهر هم بر داشتی به بابا میگی سرده بابا میگه پتو رو بکش روت اینجوری توهم میکشی یا...
19 دی 1392

فرشته معصوم من

عزیز دل مامان شبا خیلی راحت میخوابی چند وقته قبلنا باید میزدم به پشتت میخوابیدی یا اینکه باید رو پام میزاشتم بخوابیدی ولی دیگه حالا نه وقتی میزارمت روتخت به پهلو میخوابونمت و من میگم بهت مامان من پیشتم بخواب منم میخوابم . میبینم تو خیلی زود بدون هیچ دغدغه ای میخوابی. هم ظهرا هم شبا. قبلنا نصف شبا بیدار میشدی و شیر میخوردی ولی حالا دیگه همون قبل خواب یک شیشه شیر میخوری و میخوابی تا صبح. و بیدار نمیشی اصلا. ولی یک عادت خیلی بدی که داری اینکه وقتی من بیدار میشم تو هم پشت سر من بیدار میشی. مثلا اگه من تا 6 بخوابم تو هم میخوابی ولی اگه تا 4.30 بخوابم و بیدار بشم توهم مثل من بیدار میشی . مثلا هر روز باهم تا ساعت 10 میخوابیدیم ولی امروز من ساعت یک...
19 دی 1392

رفتن به تهران

عزیز مامان ما سه شنبه ساعت 5.30 راه افتادیم مامان بابا جون علی و مامان بزرگ بابا جون علی رفتیم تهران اخه شما چهارشنبه 15 ابان وقت دکتر داشتی. توی راه خیلی اذیت نکردی ولی اخراش دیگه خسته شده بودی ، عزیزم، ، چهارشنبه رفتیم دکتر ، دکتر وزنت کرد دور سرت و گرفت و بعدشم اب پاکی رو ریخت رو دستمون و گفت واسی مریضی امیر هیچ دوادرمونی نداره و خوب بشو نیست فقط معجزه خوبش میکنه ماهم دلشکسته از مطب دکتر اومدیم بیرون اصلا حال خوبی نداشتیم واسه همین هم رفتیم با ماشین تهران گردی . بعدشم رفتیم خونه مامان بزرگ علی . پنج شنبه صبح زود رفتیم بهشت زهرا . قم جمکران . بعدشم شب برگشتیم خونه تا صبح زود برگردیم مشهد، عشق مامان اگه دکتر اینجوری نمی گفت خیلی بیشتر بهمون...
19 آبان 1392

عکسای اتلیه خوشگل مامان

امیر مامان دیشب رفتم و خام عکسارو از خاله مرضیه گرفتم. تازه قول داده امشب تموم شاسی هات اماده بشن . و بهمون بدن عکسای ناز شمارو اخخخخخخخخخخخخخخ که چقدر شما پدر و پسر خوشتیپ و خوش عکسین. شما دوتا عشق منین و تموم هستی من تو این دنیاین. ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی                                               (( زیباترین فرشته خدا عاشقانه دوست دارم )) ...
7 آبان 1392

بی قراری

امیر مامان چند روز بی قراری می کنی خیلی همش نق میزنی و گریه می کنی . عشقم. 5شنبه که از خونه مامان جونی عمه اومدیم خونه ما زودتر اومدیم خونه چون شما بی قراری می کردی و گریه می کردی . بردیمت دکتر از دکتر پرسی دیم که چرا بی قراری می کنی گفت چون گوش سمت چپت التهابش زیاده و گوشت چون درد می کنه تو هم بیقراری می کنی. امپول بهت زدن تا اروم بشی و کلی هم شربت دادن تا بهت بدم. تازه ادیشب هم نزاشتی تا صبح بخوابی یا تا صبح سرفه می کردی یا اینکه دماغت کیپ شده بود و نفس کم میاوردی . و نفس نفس میزدی. اصلو سرفه نمی کردی نمی دونم چرا از نصف شب شروع کردی به سرفه کردن. مامان جونم زود خوب شو اخه قراره دوشنبه هفته جدید بریم تهران. اگه باز بی قراری کنی مسافرت بهت ...
4 آبان 1392

تولد گرفتن مامانی و بابایی دایی جواد واسه باباعلی

دیشب رفتیم خونه مامان جون اینا عمم اینا هم از تبریز اومده بودن رفته بودیم ببینیمشون. بابا علی نشسته بود پایین و منو دایی جواد رفتیم بالاتا کیک و اماده کنیم    بعدشم که همرو صدا کردیم تا بیان بالا وقتی اومدن بالا حسابی جشن گرفتیم و تو فسقل جوجه حسابی کیف کردی . بعد شامم هم کیک و بریدیم . خوردیم حسابی کیف کردیم . من و بابا برگشتیم خونه شما هم موندی خونه مامانی اینا تا منم امروز عصر برم از اونجا برت دارم.                ...
2 آبان 1392